روزای اولی که اومدم این شهر خیلی برام سخت بود خب شهر غریب وتنهایی و بیکاری خیلی برام عذاب اور بود مخصوصا که تتقاریم بودمتا اینکه دانشگاه قبول شدم و دوستانی نصیبم شد صمیمی تر از خواهرام و مهربون تر از مادرم.احساس میکردم اینا رو خدا مخصوص من فرستاده و همیشه شاکرم ار خدا .الان با اینکه سالهاست که فارغ التحصیل شدم باید هر هفته ببینمشون و اینقدر بهشون وابسته شدم که برگشت به تهران رو اصلان ندارم... |
ABOUT
خاتون MENU
Home
|