چقدر دلم تنگ شده برای بچه های اردو ،برای خوابگاه شماره سه،برای تخت های دو طبقه مون و بالا رفتن از تخت ها،برای بچه های کوچیکی که تا ساعت یک و دو بازی میکر دن و بچه های بزرگی که تا نیمه های شب صحبت میکردن و صدای بعضی ها را در میاوردن.یادش بخیر سربالایی های اردوگاه که پدرمون رو در میاورد،یادش بخیر...
+نوشته شده در یکشنبه 90/3/8ساعت 10:53 صبحتوسط خاتون | نظرات ( )
|